هنگام کشتن بسم اﷲالرحمن الرحیم گفتن: از اینطرف نیز مبارزان به بسمل نمودن اعدا بسمله کرده هر یک از جام ظفر بس مل گلرنگ نوشیدند. (درۀ نادره چ شهیدی چ 1341 ص 520). و رجوع به بسم اﷲالرحمن الرحیم شود
هنگام کشتن بسم اﷲالرحمن الرحیم گفتن: از اینطرف نیز مبارزان به بسمل نمودن اعدا بسمله کرده هر یک از جام ظفر بس مُل ِ گلرنگ نوشیدند. (درۀ نادره چ شهیدی چ 1341 ص 520). و رجوع به بسم اﷲالرحمن الرحیم شود
گرده گاه برکشیدن. یازیدن (عامیانه) (یادداشت مؤلف). منبسط کردن و یازیدن تن و دراز شدن بسوی چیزی. خود را بسویی کشیدن. به طرفی خزیدن. - کشاله کردن به طرف کسی، حمله کردن به کسی. (یادداشت مؤلف)
گرده گاه برکشیدن. یازیدن (عامیانه) (یادداشت مؤلف). منبسط کردن و یازیدن تن و دراز شدن بسوی چیزی. خود را بسویی کشیدن. به طرفی خزیدن. - کشاله کردن به طرف کسی، حمله کردن به کسی. (یادداشت مؤلف)
درهم مالیدن چیزهایی از قبیل پارچه و لباس و کاغذ و دستمال و غیره. پرچین و چروک ساختن پارچه یا کاغذ و نظایر اینها. مچاله کردن. در هم فشردن و به هم مالیدن و ناصاف کردن کاغذ و لباس و پارچه و امثال اینها
درهم مالیدن چیزهایی از قبیل پارچه و لباس و کاغذ و دستمال و غیره. پرچین و چروک ساختن پارچه یا کاغذ و نظایر اینها. مچاله کردن. در هم فشردن و به هم مالیدن و ناصاف کردن کاغذ و لباس و پارچه و امثال اینها
دست آویز کردن. (فرهنگ فارسی معین). تعلل. (دهار) (زوزنی). دست آویز کردن و حیله کردن. (ناظم الاطباء). اعذار. (منتهی الارب) : زنهار بتوفیق بهانه نکنی زآنک مغرور نداری بچنین خرد کلان را. ناصرخسرو. من دلش برده بصد ناز و دلال او بهانه کرده با من از دلال. مولوی. تو بهانه میکنی و ما ز درد میزنیم از سوز دل دمهای سرد. مولوی. مستی بهانه کردم و بی حد گریستم تا کس نداندم که گرفتار کیستم. حافظ. گریه را به مستی بهانه کردم شکوه ها ز جور زمانه کردم. عارف قزوینی
دست آویز کردن. (فرهنگ فارسی معین). تعلل. (دهار) (زوزنی). دست آویز کردن و حیله کردن. (ناظم الاطباء). اعذار. (منتهی الارب) : زنهار بتوفیق بهانه نکنی زآنک مغرور نداری بچنین خرد کلان را. ناصرخسرو. من دلش برده بصد ناز و دلال او بهانه کرده با من از دلال. مولوی. تو بهانه میکنی و ما ز درد میزنیم از سوز دل دمهای سرد. مولوی. مستی بهانه کردم و بی حد گریستم تا کس نداندم که گرفتار کیستم. حافظ. گریه را به مستی بهانه کردم شکوه ها ز جور زمانه کردم. عارف قزوینی
نالیدن، باآه وزاری التماس و دعاکردن تضرع کردن: ناله ای کن کای تو علام الغیوب زیر سنگ مکر بدمارا مکوب، شکایت کردن گله کردن: حافظ، از فقر مکن ناله که گرشعر این است هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی. (حافظ. 321)
نالیدن، باآه وزاری التماس و دعاکردن تضرع کردن: ناله ای کن کای تو علام الغیوب زیر سنگ مکر بدمارا مکوب، شکایت کردن گله کردن: حافظ، از فقر مکن ناله که گرشعر این است هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی. (حافظ. 321)